من و تو
...
چقدر این سه نقطه ها رو دوست دارم...
وقتی می دونم که مخاطبش توهستی...
دیروز برام سه نقطه ها معنای دیگه ای داشتن.
دیروز سه نقطه ها واقعی تر ازهمیشه بودن،پر رنگ تر بودن.
همیشه دوست داشتم زل بزنم توچشمات و خودمو تو آیینه زیبای چشمات ببینم و دیروز دیدم...
دیروز خیلی چیزا دیدم...
کاش می شد احساسم رو بنویسم ولی غیر ممکنه...
غیر ممکنه حسی رو که موقع صدا کردنت،دیدن لبخندت،راه رفتن کنارت ،نشستن کنارت و حتی آب بازی کردن باهات بشه وصف کرد...
دوست داشتم دیروز رو چون دوست داشتنی ترینم کنارم بود...
و من از بودن درکنارش واقعا خوشحال بودم...
وقتی بادستای قشنگت برام لقمه می گرفتی...
وقتی با نگاه زیبات نگاهم می کردی...خدا روشکر کردم.
خداروشکر کردم به خاطر عشقی که نسبت به تو داشتم و دارم.
خداروشکر کردم به احساسی که نسبت به تو دارم والبته بازهم این احساس گفتنی نیست.
خوشبختی رو من دیروز برای خودم معنا شده دیدم.
باورم نمی شد...راستش هنوز هم باورم نشده ولی ...
ولی اینقدر حس دیروز زیبا بود،اینقدر عاشقانه های من و تو ساده والبته خالصانه بود که میخوام باور کنم...
میخوام باور کنم زندگی یعنی تو...
یعنی داشتن تو و بودن در کنار تو...
زندگی یعنی صدای تو،نگاه تو،لبخند تو و بازهم تو...
تویی که سختمه شما صدات کنم اما باید حرمت نگه دارم...
حرمت نگاه پاکت...
حرمت احساس ناب و زلات...
حرمت متانت و وقارت...
حرمت چشمها و وجود زیبا و معصومت...
از دستم ناراحت شدی و میدیم چه قدر رنگ عوض می کردی وقتی از دستانم یکی دولقمه غذا خوردی...
میدونم چقدر سخت بود و من نمی دونستم برآورده شدن یکی از کوچکترین آرزوهام اینقدر اذیتت می کنه ولی بازهم منو شرمنده خودت کردی وبا مهربونی دستمو رد نکردی ...ازت ممنونم.
ازت ممنونم که خاطرات قشنگ باهم بودن رو دیروز به معنای واقعی برام مجسم کردی...
ازت ممنون که اجازه دادی بودنت رو باتمام وجود حس کنم...
ازت ممنونم که دیروز منو تا اوج خوشبختی بردی درست همونجا که به قول خودت بام تهران بود و البته برای من بام دنیا بود چون دنیای من توهستی...
وقتی بهت آب پاشیدم دوست داشتم جای من بودی و حس می کردی این آب نه از روی شوخی بلکه قطرات ماموری بودن که دوست داشتم به جای من صورت زیبای...ببوسند والبته بوسیدند...
راستی کلمات ممنوعه دیروز حرف دلم رو صادقانه میزدن،تو ناراحت شدی و من علت ناراحتی تورا خوب می دونم.پس بازم منو ببخش...
و اما داستان عهدی که بستیم...
عهد من و تو تا ابد درقلبم باقی می ماند...عهدی که بین و من و تو و خداست...
و امیدوارم خدایی که همیشه برایمان بهترین ها رو خواسته،خودش بهترین اتفاق زنگی را برایمان رقم بزنه.
دیروز گذشت ولی یادش و لحظه لحظه کنار تو بودنش در ذهنم باقی مانده،چه باقی ماندنی...
به امید تکرار باهم بودن...
تکرار باهم خندیدن...
باهم غذاخوردن...
باهم راه رفتن...
باهم خرید کردن...
باهم آب بازی کردن...
باهم حرف زدن...
کنارهم نشستن...
کنارهم راه رفتن...
از دستان تو لقمه گرفتن...
به چشمان تو زل زدن...
رانی مهمون تو شدن...
بستی جدیدخوردن...
و باهم ...
میگم که............................................دوستت دارم.
نظرات شما عزیزان: